کتاب بحر طویل های هدهد میرزا
کتاب بحر طویل های هدهد میرزاقسمت هایی از محتوا و درباره ی بی خوابی آن شوهر بیچاره سخن گفت و چود کتر بشنید این سخنان، دست بر آورد به سوی قلم و کرد دو سطری رقم و داده زیبا صنم و گفت: «یکی قرص نوشتم که پس از شام به شب گر بخورد، می بردش خواب بدان گونه که چشمش به همه عمر ندیده است چنان خواب گران را. خانم آن نسخه بپیچید و بیاوردسوی خانه و چون شوهر آن ماه در آمد به شب از راه، جلورفت و بدو گفت: « گرفتم زبر ای تو دوائی که زبیخوابی بسیار نجاتت دهد امشب، توپس از شام بخوریک دو سه تا قرص از این داروی خواب آور و ، روی آر سوی بستر و بگذار به بالین سر و اندیشه مکن دیگر از این بابت و آن بابت و بگذار بردخوابت و زین راه کنی خستگی از تن به در و تازه کنی روح و روان را.» مرد، شب خورد از آن قرص و بخوابید و سحر گاه، به ناراحتی و محنت جانکاه ، کشید از ته دل آه و زجاجست و دگربار بغرید و بتوپید و بنالید زبیخوابی دیشب. زنش این بار، چو گردید خبردار، به پیش آمد و زو علت این واقعه پرسید. به وی گفت که: «دیشب چو شدم وارد بستر، دلم افتاد به تشویش از این فکر که از بابت آن داروی خواب آور و آند کتر و این گونه دواها چه قدر پولز جیب تو پر یده است وتواز بهر چه باید که چنین پول مرا دور بریزی؟ غرض این فکر چنان داد عذابم که به بک مرتبه خوابم بپرید از سروتا صبح سحرهم مژه برهم نزدم. آه که بی خوابی بسیار ربود از تن من تاب و توان را! | و.........
|